شوق گمنامی
پیر خود را پخته میدانستم اما خام بود
آنکه را آزاد میخواندم اسیر دام بود
بح و شام بی خدایان رنگ آرامش نداشت
کی دلی دیدی که بی یاد خدا آرام بود
نقش پیروزی به بال کوشش ما بسته است
زیر پای سعی انسان هر سمندی رام بود
خرمن گل میرود برباد از آغوش نسیم
هرکه یغما کرد مال خلق را، ناکام بود.
مهدی سهیلی
دفتر شعر لحظهها و صحنهها
من همان صیدم که نیرنگ با دل کردهام/ طالب آملی
مهدی ,بی ,میدانستم ,خام ,پخته ,میرود ,اما خام ,بود مهدی ,پخته میدانستم ,میدانستم اما ,را پخته
درباره این سایت