من همان صیدم که نیرنگ با دل کردهام
ساز صلح و جنگ را آهنگ با دل کردهام
از لبم بوی شرابِ فتح میآید چو تیغ
شیشهٔ عشقم که جنگ سنگ با دل کردهام
جز دلم نبود سلاحی در مصافِ دوستی
کارِ یاران مشفق تنگ بر دل کردهام.
طالب آملی
شوق گمنامی
پیر خود را پخته میدانستم اما خام بود
آنکه را آزاد میخواندم اسیر دام بود
بح و شام بی خدایان رنگ آرامش نداشت
کی دلی دیدی که بی یاد خدا آرام بود
نقش پیروزی به بال کوشش ما بسته است
زیر پای سعی انسان هر سمندی رام بود
خرمن گل میرود برباد از آغوش نسیم
هرکه یغما کرد مال خلق را، ناکام بود.
مهدی سهیلی
دفتر شعر لحظهها و صحنهها
گزیده کوتاه
کشت دروغ بار حقیقت نمیدهد
این خشک رود چشمهٔ حیوان نمیشود
دین از تو کار خواهد و کار از تو راستی
این درد با مباحثه درمان نمیشود
آن کو شناخت کعبهٔ تحقیق را که چیست
در راه خلق خار مغیلان نمیشود.
پروین اعتصامی
http://persianpoetry.blogfa.com/category/35/31
اگر چه عرض هنر پیش یار بیادبیست
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست
پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست
در این چمن گل بی خار کس نچید آری
چراغ مصطفوی با شرار بولهبیست.
حافظ شیرازی
باغ
زاغی سیاه و خسته به مقراض بالهاش
پیراهن حریر شفق را برید و رفت
من در حضور باغ
در لحظهی عبور شبانگاه
پلک جوانهها را
آهسته
میگشایم و میگویم
آیا
اینان
رؤیای رندگی را.
شفیعی کدکنی/ م/سرشک
از دفتر شبخوانی
سخنسنجی سرآمد در فن گفتار میگردد
که چون پرگار گِرد نقطهای صدبار میگردد
ندارد همچو من دیوانهای دامان این صحرا
که کوه از نالهام کبک سبکرفتار میگردد
حذر کن زینهار از اتفاق دشمن عاجز
که چون پیوسته گردد مور با هم مار میگردد
ندارد در جگر آب مروت ابر دریا دل
وگرنه ظرف ما از قطرهای سرشار میگردد
صائب تبریزی
دل از گفتار ناسنجیده بی آرام میگردد
که شکر خواب، تلخ از مرغ بی هنگام میگردد
تلافی را مکافات عمل در آستین دارد
دهن گوینده را تلخ اول از دشنام میگردد
ندارد نامداری حاصلی غیر از سیهرویی
عقیق از سادهلوحیها به گرد نام میگردد.
صائب تبریزی
نظر کردم بدیدم اصل هر کار
نشان خدمت آمد عقد ر
نباشد اهل دانش را مؤول
ز هر چیزی مگر بر وضع اول
میان در بند چون مردان به مردی
درآ در زمرهٔ اوفوا به عهدی»
به رخش علم و چوگان عبادت
ز میدان در ربا گوی سعادت
اگر چه خلق بسیار آفریدند
تو را از بهر این کار آفریدند.
شیخ محمود شبستری
درباره این سایت