محل تبلیغات شما

باغ

زاغی سیاه و خسته به مقراض بال‌هاش

پیراهن حریر شفق را برید و رفت

من در حضور باغ

در لحظه‌ی عبور شبانگاه

پلک جوانه‌ها را

آهسته

می‌گشایم و می‌گویم

آیا

اینان

رؤیای رندگی را.

شفیعی کدکنی/ م/سرشک

از دفتر شبخوانی

من همان صیدم که نیرنگ با دل کرده‌ام/ طالب آملی

پیر خود را پخته می‌دانستم اما خام بود/ مهدی سهیلی

دین از تو کار خواهد و کار از تو راستی/ پروین اعتصامی

شفیعی ,کدکنی ,باغ ,مقراض ,سیاه ,خسته ,خسته به ,شفیعی کدکنی ,و خسته ,به مقراض ,سیاه و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پرسش مهر 20 رئیس جمهور | مدرسه شاد آشنایی باشغل راننده کامیون